سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
'آخرین دعوت قصه' ی همه ی ما بود (هست)
یکرزمنده
چهارشنبه 87 بهمن 2
ساعت 10:37 عصر
| نظر

آخرین دعوت قصه" ی همه ی ما بود (هست)

1-سلام هی حتی مطلع الفجر و این قرن قرن غلبه مستضعفین بر مستکبرین است

1-سلام

3-تسلیت :وقتی صحیفه رو باز میکنم: عطر بهشت رو میشه ازش استشمام کرد و.......... صوتنگار

4-وقتی مهدی گفت که شبا حدود9:30از کانال2یه سریال پخش میشه بشین ببین بد نیس ، تقریبا وسطای "آخرین دعوت بود" اما انگار با اینکه از اول ندیده بودمش، میشد تمام سکانس هاشو حدس زد، نه بخاطر ساختار نامناسب، بخاطر اینکه این داستان در عین تکرار هرگز انتهاش رو نیشه حدس زد، و انتها قصه ی کربلا به "آدم ها" بستگی داره! که هر کس خودش چیکارس!

راستش قصه ی عجیبی ست، خیلی غریب و قریب! قصه ی آدم ها که در هر زمان فقط با "پوست" های مختلف رفتارهایی تکراری در تاریخ دارن، و این که فرمودند: کل یوم عاشورا و کل لرض کربلا همینه.

قصه ی یوسف بود که باید انتخاب میکرد، بین آرمان و علاقه ی شخصی، یا بهتر بگم بین آنچه که گفته بود و نوشته بود ، با اونچه که وقت امتحان گریبانش رو  گرفت. باید دید وقتی پای تیغ تیز به گلوی معشوقه میاد (حالا میخواد هانیه ی یوسف باشه یا دلبستگی های من و شما، یا پول یه بازاری یا انتخاب کاری که فقط یه رانت توشه، یا انتخاب خونه ای که فقط بای پاتو رو حق بذاری یا انتخاب یه همسر که فقط برا بدست اوردنش یه دروغ باید بگی، یا ... به اندازه ی همه ی "یا" های موجود که یه سمتش حسینعلیه السلام  هست و سوی دیگش یزد علیه العنه)، آدم میتونه بگه به ابی انتم و امی! یا جا میزنه....

پدر و مادری که بعد از "توحید" توصیه به تکریمشون میشه، حالا باید در محضر ولی و خداوند قربانی بشن! خونه و مال و همسر و پول و ... که دیگه جای خود داره!

اما اون لحظه یوسف خودش رو تو سنگر یزید دید! و در صحبتی که با "حر" کرد کسی رو که به اون دلبسته بود رو بهانه کرد تا .... اما وقتی "حر" آزاد شد و یوسف هم  خواست به آزادگی پر بکشه با تیر از پا دراومد! (دیگه ندیدم تا وقتیکه اون دختر عرب هانیه بالای سرش تو کربلا رسید و متوجه شدم یوسف از چاه خودش وقتی دراومده، امام بهش گفته عجب  چه غلام قشنگی! و عاقبت بخیر شده و شهید)

اما واقعیت هنوز جاریست! من هم یوسفی هستم که تو چاه افتادم! و باید تکبر و غرور و "من" رو از خودم دور کنم تا یه کاروان برسه و منو از تو چاهم بکشه بیرون و منو بخرن! نه اینکه تا از تو چاه کشیدن بیرون و با یه آدمِ "ناآدم" مواجه شدن دوباره با مخ بندازنم تو چاه!

تو هم یونسی که تو شکم ماهی! باید بگی  انی کنت من الظالمین! همه باید بگیم! سبحانک یالااله الا انت انی کنت من الظالمین

عرفه یادش بخیر ... انی کنت من المستغفرین ... من المسبحین ... من ال.....

کاش وقتی پای عمل ما هم میرسه، عاقبتمون بخیر بشه.

سخته... خیلی هم سخته. آدم بخواد یه یوسف باشه! سخته بگی پدر و مادر بفدایت و در عمل حاضر نباشی خودتو فداش کنی....

میترسم  وقتش برسه  بگم        سرده        گرمه       دوره       این راضی نیست         اون راضی نیست        همه چی میگن بجز آرمانی که انتخاب کردم        امتحان دارم         پس دانشگاه چی          پس کار چی         شهرمو دوس دارم         کشورمو دوس دارم         پولمو دوس دارم       بگم همه چی رو دوس دارم    و کرکره ی آرمان و عشق و امام و   ولی و      همه چی رو بکشم پایین و تاریخ  تکرار بشه....

چقدر غبطه خوردم به بچه هایی که تو اون سرما مهرآباد نشین شدن! منتظر!

چقدر سخته پای آرمان موندن، و جا نزد و موند ولو ...............

اما  خدایای بزرگ، خدایی که یعلم مساقط الاوراق و خفی طرف الحداقی ، خدایی که از بزرگتربن گناهان بنده ی حقیری مثل من بزرگتری، خدایی که عظمت تو بر آسمان و زمین  غلبه داره، خدایی که از مادرم به من مهربون تری، به عظمتت و سوگ سید الساجدین امام اشک و عرفان  اما اشکِ با معرفت  امام دعا و نیایشِ انسان ساز ، من برترین بندگانت رو وسیله و آبرو قرار دادم که اینو بهت بگم:

خدا عاقبت ما رو بخیر کن!

سربازی سرباز واسه امام عصر ولی منتظر  ما رو بدار و قلب مقدسش رو از ما خشنود کن و ما رو در راه رسیدن به آرمان هامون تنها مگذار و لحظه ای به خودمون رهامون نکن

یا ارحم الراحمین

5- ببخشید طولانی شدو خیلی نوشتیدم

6-دعا کنیم واسه هم! هرکس یه آزمون منحصربفرده واسه خودش!

همین

 7-   5تا صلوات فقط برای فرج

8-یا امام غریب علیه السلام  اغثنی